آیةاللَه حاج سید جمال الدّین گلپایگانی

آیةاللَه حاج سید جمال الدّین گلپایگانی در سال 1295 ه‍. ق در سعید آباد گلپایگان، در یک خانوادۀ روحانی متولّد شد. وی مقدّمات حوزوی را نزد برادران خود آموخت. سپس برای ادامۀ تحصیل عازم حوزۀ علمیۀ اصفهان شد، و در آنجا از محضر جهان‌گیرخان قشقایی و آخوند کاشی درس سیر و سلوک آموخت و از آنها دستورهای اخلاقی و تهذیب نفس گرفت. وی پس از اینکه به نجف أشرف عزیمت نمود، به تحصیل دروس سیر و سلوک و عرفان نزد اساتیدی همچون شیخ علی‌محمد نجف آبادی و سید احمد کربلایی پرداخت، تا اینکه از جهت عظمت و مقام و تهذیب نفس از افراد انگشت شمار معاصر به حساب آمد.

ایشان اهل نماز شب و مناجات و راز و نیاز با پروردگار خویش بود. همسایگان وی از صدای گریه‌های نیمه شب و مناجات او حکایاتی دارند، او در تهذیب به مرتبه ای رسیده بود که نقل شده: وقتی از شهر اصفهان به نجف رهسپار شد، مردم را به صورت‌های برزخی آنان می‌دید و خودش فرموده است: «مردم را به صورت وحوش و حیوانات آن قدر دیدم که ملول شدم. وقتی به حرم مطهّر علیّ علیه السّلام مشرّف شدم، از حضرت خواستم که این حالت را از من بگیرد. حضرت هم آن حال را از من گرفت. از آن به بعد مردم را به صورت‌های عادی می‌دیدم.»

ایشان خیلی به خواندن دعاها اهمّیت می‌داد، به‌طوری‌که بیشتر اوقات به مطالعۀ صحیفۀ سجّادیّه، مناجات خمسة عشر و به خواندن مناجات المریدین می‌پرداخت.

سرانجام این عالم ربّانی کالبد تن را در عصر دوشنبه 29 محرّم الحرام 1377 ه‍. ق وداع گفته و به ملکوت أعلی پیوست؛ رحمة اللَه علیه. (مهر تابناک، ص 123)

 

 

اساتید

 

1. مرحوم عارف کامل حضرت آیة اللَه العظمی آقا سید احمد کربلایی طهرانی رضوان اللَه علیه
2. مرحوم آقا شیخ محمدعلی نجف‌آبادی رضوان اللَه علیه
3. آخوند ملاّ محمّدکاظم خراسانی رحمة اللَه علیه
4. حضرت آیةاللَه العظمی شیخ محمدحسین نائینی رحمة اللَه علیه

اساتید ایشان در عرفان

استاد ایشان در عرفان در نجف اشرف قبل از مرحوم آقا سیّداحمد کربلایی طهرانی، مرحوم آقا شیخ علی‌محمد نجف‌آبادی، معروف به آخوند گربه* بود. (مطلع انوار، ج2، ص 386)

مرحوم آقا سیّدجمال‌الدّین برای حقیر (علامه طهرانی) نقل کردند که:

در ایّام جوانی که تحصیلات ایشان در اصفهان بوده است؛ استاد و مربّی اخلاقی ایشان، مرحوم آخوند کاشی، و مرحوم جهان‌گیرخان قشقایی بوده‌اند. و چون به نجف اشرف مشرّف می‌شوند، استادشان مرحوم آقا سیّدجواد بوده است؛ و می‌فرمودند: «او مردی سریع و پُرمایه و پُر محتوی بود»؛ و می‌گفت: «اگر از عالم بالا به من اجازه دهند؛ در سر چهارراه‌ها، چهارپایه می‌گذارم و بر روی آن می‌ایستم و مردم را به توحید و عرفان خداوندی می‌خوانم.» و دیری نپایید که به رحمت حقّ پیوست. و من به مرحوم آیةاللَه و مربّی اخلاقی، آقای شیخ علی‌محمّد نجف‌آبادی‌ رجوع کردم؛ و از او دستور می‌گرفتم. مدّت‌ها از این موضوع گذشت؛ و من در تحتِ تعلیم و تربیت او بودم.
تا یک شب که برحسب معمول به مسجد سَهله آمدم برای عبادت و عادت من این بود که به دستور استاد، هر وقت شب‌ها به مسجد سهله می‌رفتم؛ اوّلاً نماز مغرب و عشاء را به‌جای می‌آوردم؛ و سپس اعمال وارده در مقامات مسجد را انجام می‌دادم؛ و پس از آن دست‌مالی که در آن نان و چیزی بود، به‌عنوان غذا باز می‌کردم؛ و مقداری می‌خوردم. آن‌گاه قدری استراحت نموده و می‌خوابیدم، وسپس چندین ساعت به اذان صبح مانده برمی‌خاستم، و مشغول نماز و دعا و ذکر و فکر می‌شدم؛ و در موقع اذان صبح، نماز صبح را می‌گزاردم؛ و تا اول طلوع آفتاب به بقیّۀ وظائف و اعمال خود ادامه می‌دادم، آن‌گاه به نجف مراجعت می‌نمودم.
در آن شب که نماز مغرب و عشاء و اعمال مسجد را به‌جای آوردم؛ و تقریباً دو ساعت از شب می‌گذشت؛ همین که نشستم؛ و دستمال خود را باز کردم، تا چیزی بخورم؛ هنوز مشغول خوردن نشده بودم که صدای مناجات و ناله‌ای به گوش من رسید، و غیر از من هم در این مسجد تاریک، احدی نبود.
این صدا از ضلع شمالی، وسط دیوار مسجد، درست در مقابل و روبه‌روی مقام مطهّر حضرت امام زمان عجّل‌اللَهُ تعالی‌فَرَجه شروع شد؛ و به‌طوری جذَّاب و گیرا، توأم با سوزوگداز و ناله و اشعار عربی و فارسی و مناجات‌ها و دعاهای عالیةالمضامین بود که به‌کلّی حال ما را و ذهن ما را متوجّه خود نمود. من نتوانستم یک لقمه از نان بخورم؛ و دستمال همین‌طور باز مانده بود، و نتوانستم بخوابم و استراحت کنم؛ و نتوانستم به نماز شب و دعا و ذکر و فکر خود بپردازم. و همین‌طور متوجّه و منصرف به‌سوی او بودم.
صاحب صدا، ساعتی گریه و مناجات داشت؛ و سپس ساکت می‌شد. قدری می‌گذشت، دوباره مشغول خواندن و درددل کردن می‌شد؛ باز آرام می‌گرفت. و سپس ساعتی مشغول می‌شد؛ و آرام می‌گرفت. و هربار که شروع می‌کرد به خواندن؛ چند قدمی جلوتر می‌آمد؛ به‌طوری‌که قریب به اذان صبح که رسید؛ در مقابل مقام مطهّر امام زمان أرواحنا فداه رسیده بود. در این حال خطاب به حضرت نموده؛ و پس از گریۀ طولانی، و سوز و نالۀ شدید و دل‌خراشی، این اشعار را با تخاطب و گفت‌وگوی با آن حضرت خواند:
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم‌   **   از بد حادثه اینجا به پناه آمده‌ایم‌
رهرو منزل عشقیم و ز سرحدّ عدم‌   **   تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم‌
سبزۀ خطّ تو دیدیم و ز بستان بهشت‌   **   به طلبکاری این مِهر گیاه آمده‌ایم‌
با چنین گنج که شد خازن او روح امین‌   **   به گدایی به در خانۀ شاه آمده‌ایم‌
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست؟‌   **   که درین بحر کرم، غرق گناه آمده‌ایم‌
آبرو می‌رود ای ابر خطا شوی ببار   **   که به دیوان عمل نامه سیاه آمده‌ایم‌
حافظ این خرقۀ پشمینه بیندازکه ما   **   از پی قافله با آتشِ آه آمده‌ایم‌
[دیوان حافظ، غزل 347]
و دیگر ساکت شد؛ و هیچ نگفت؛ و در تاریکی چندین رکعت نماز گزارد تا سپیده صبح دمید. آن‌گاه نماز را به‌جای آورده، و مشغول به خود در تعقیبات، و ذکر و فکر بود تا آفتاب دمید. آن‌وقت برخاست و از مسجد خارج شد. و من تمام آن شب را بیدار بودم؛ و از همۀ کاروبار خود واماندم؛ و مات و مبهوت وی بودم.
چون خواستم از مسجد بیرون شوم؛ از سرخدمۀ آنجا که اطاقش خارج از مسجد، و در ضلع شرقی بود پرسیدم: «این شخص که بود؟ آیا شما او را می‌شناسید؟»
گفتند: «آری! این مردی است به نام سیّداحمد کربلایی. بعضی از شب‌های خلوت که در مسجد کسی نیست می‌آید؛ و حال و وضعش هم همین‌طور است که دیدید.»
من که به نجف آمدم و خدمت استاد، آقا شیخ علی‌محمّد رسیدم؛ مطالب را موبه‌مو برایشان بیان کردم؛ ایشان برخاست و گفت: «با من بیا!» من در خدمت استاد رفتم. استاد در منزل آقا سیّداحمد وارد شد؛ و دست مرا در دست او گذارد و گفت: «از این به بعد، مربّی اخلاقی و استاد عرفانی تو ایشان است؛ باید از او دستور بگیری و از او متابعت بنمایی!» (توحید علمی و عینی، ص 20)

* درباره وجه تسمیه مرحوم آقا شیخ علی‌محمد نجف آبادی به آخوند گربه رجوع شود به مطلع انوار، ج 2، ص 163؛ توحید علمی و عینی، ص 21.

اساتید ایشان در فقه و اصول

بعد از رحلت مرحوم آخوند ملاّ محمّدکاظم خراسانی (که مرحوم گلپایگانی به درس او می‌رفت) مبتلا به کسالت و سینه‌درد شد، که ناچار به سامرّاء، به‌واسطۀ آب‌وهوا آمد و مدت یازده ماه در آنجا توقّف کرد.

و بعد از این مدت که بهبودی حاصل شد، عازم شد به نجف اشرف مراجعت کند؛ هرچه رفیق و دوست او در سامرّاء مرحوم حاج سید میرزا مهدی شیرازی اصرار می‌کند که در سامرّاء بماند (و حتّی می‌گوید: نان و آبگوشتی که داریم با هم می‌خوریم) ایشان قبول نمی‌کند و می‌گوید: «من باید به نجف اشرف بروم!»

از مرحوم آقا میرزا محمّدتقی شیرازی که آن‌وقت در سامرّاء بودند، می‌پرسد که: «در نجف اشرف مطالب شیخ انصاری در دست کیست؟» می‌گوید: «در دست آقا میرزا محمّدحسین نائینی!» و در کاظمین نیز از مرحوم آقا سیّدحسن صدر همین سؤال را می‌کند، ایشان هم می‌گویند: «مطالب شیخ در دست میرزا محمّدحسین نائینی است».

دیدگاهتان را بنویسید