احوالات امام علی پیش از رحلت در شب های قدر ماه رمضان

شب‌های ماه مبارک رمضان، همواره جزو بابرکت ترین و مناسب ترین شب‌ها برای راز و نیاز و عبادت پروردگار بوده و برای آن فضیلت‌ها و ویژگی‌های خاصی نیز توسط پیامبر، ائمه و عالمان بزرگ ذکر شده است. از جمله خطبه‌ی پیامبر در مورد ماه رمضان که فرمود:«تنفس شما هم در این ماه، ثواب تسبیح، و خواب شما ثواب عبادت را دارد»، و  دستورالعمل علامه سید علی قاضی در ماه رمضان که در کتاب مهر تابناک و به قلم علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی آمده است. از جمله این دستور ایشان که فرمود:«بر شما باد به زیارت مشهد اعظم، که مراد همان حرم مطهر امیرالمؤمنین و قبر نورانی آن بزرگوار است. و نیز سایر مشاهد مشرفه‌ی اهل البیت علیهم السلام و مساجد معظمه مانند: مسجد الحرام، مسجد النبی، مسجد کوفه، مسجد سهله و بطور کلی هر مسجدی از مساجد! زیرا مؤمن در مسجد، همانند ماهی است در آب دریا!».

اما در این ماه، رویدادهای ویژه‌ای نیز قرار دارد که مهم‌ترین آن‌ها، وجود شب‌های قدر در شب 19، 21 و 23 ماه رمضان و مصادف شدن ایام شهادت حضرت علی (ع) در این شب‌ها است. از این رو در این مقاله که برگرفته از سایت مکتب وحی و کتاب مبانی اخلاق در آیات و روایات، اثر علامه طهرانی، است؛ میخواهیم احوالات امیرالمؤمنین را در شب قدر و پیش از شهادت برای شما بازگو کنیم.

احوالات امیرالمؤمنین در نوزدهم ماه مبارک رمضان به روایت امّ کلثوم

حضرت در این ماه هر شب افطار در منزل یکی از عزیزانش بود. مثلا شبی را مهمان امام حسن، شبی را مهمان امام حسین و بنابر مطلبی که در کتاب الارشاد شیخ مفید آمده، بیش از سه لقمه نیز افطار نمیکردند و میفرمودند:«نزدیک است که امر الهی برسد و نمیخواهم با شکم سیر ارتحال کنم و به ملاقات خدا بروم.»

در شب نوزدهم که ایشان در خانه‌ی حضرت امّ کلثوم بودند، امّ کلثوم اینطور روایت میکند که:

پدرم در منزل آمد و چند رکعت نماز ( نماز مغرب) خواند. من طَبقی از غذا برای افطار آن حضرت آماده کرده بودم که در آن طَبق دو گرده نان جو، ظرفی از شیر و ظرفی از نمک بود. آقا چندین رکعت نماز خواند، بعد به این طبق نگاه کرد و فرمود: «ای دختر جان، در این طبق دو خورش برای من حاضر کرده‌ای؟! مگر نمی‌دانی که من از برادر و پسر عمّم رسول خدا تبعیّت می‌کنم؟! ای دختر، دنیا در حلالش حساب است و در حرامش عقاب! هرچه خوراک و پوشاک انسان در دنیا راحت‌تر و لذیذتر باشد، وقوف انسان در پیشگاه الهی در روز قیامت بیشتر طول خواهد کشید!»

حضرت فرمودند: «افطار نمی‌کنم تا یکی را برداری!» من کاسه‌ی شیر را برداشتم و حضرت چندین لقمه از آن نان جو با نمک افطار کرد و مشغول به نماز شد.

حضرت امشب زیاد نماز خواند، و برخلاف شب‌های دیگر که وقتی پاسی از شب می‌گذشت از منزل بیرون می‌رفت، امشب هیچ از منزل بیرون نرفت. خیلی مضطرب بود، مثل اینکه منتظر امری بود که برسد. سورۀ یسٓ تلاوت می‌کرد و بعضی اوقات می‌فرمود: «لا حَولَ و لا قوَّةَ إلّا باللهِ العلیِّ العظیم.»

و گاهی می‌فرمود: «اللهمّ بارِک لی فی المَوتِ؛ ”خدایا، مرگ را برای من خجسته و ملاقات خود را برای من مبارک گردان!“»

عرض کردم: پدر جان، امشب حال شما غیر از شب‌های سابق است، این چه قضیّه‌ای است؟!

فرمود: «امر خدا نزدیک است که برسد.»

عرض کردم: پدر جان، کدام امر خدا؟

فرمودند: «آن وعده‌ای که پیغمبر خدا به من داده است، در صبح همین شب است و آثار و علائمش ظاهر است.»

«حضرت همین‌طور یا می‌ایستاد و نماز می‌خواند، یا به حال رکوع بود و یا سجده می‌کرد!» و تلاوت قرآن می‌کرد، تا نزدیک اذان صبح که ابن‌نبّاح، مؤذّن آن حضرت اذان داد.

آقا از اطاق پایین آمد، تجدید وضو کرد و برای آمدن به مسجد آماده شد. عرض کردم: پدر جان، حال شما امشب غیر از سایر شب‌ها است، اگر احتمال می‌دهید که امشب بر شما مصیبتی وارد می‌شود، اجازه بدهید جُعده (جعدة بن هُبَیرة مخزومی، خواهر زادۀ حضرت و از مردان بزرگ روزگار، و پسر اُمّ‌هانی، خواهر امیرالمؤمنین است.) به مسجد برود و نماز بخواند.

 

آقا فرمود: «مگر از امر پروردگار می‌توان گریخت؟! قضای الهی است، و من در راه بهشت و سعادت می‌روم و نمی‌شود از قضای الهی تخطّی کرد!»

همین‌که آقا می‌خواست از منزل بیرون بیاید، چند تا مرغابی که در منزل بودند با منقار خود دامان آقا را گرفتند و صدا می‌کردند و صیحه می‌زدند؛ خواستند آنها را جدا کنند، حضرت فرمودند:

«دَعوهُنَّ؛ فإنّهُنَّ صَوائحُ تَتبَعُها نَوائح! ”اینها را به حال خودشان بگذارید؛ اینها صیحه‌هایی می‌زنند، ولیکن به دنبالش در این خانه‌ها گریه‌کنندگانی است!“»

آقا در مسجد آمد، چراغ‌های مسجد کوفه خاموش بود، بالای مأذنه آمد و اذان داد به‌طوری‌که تمام اهل کوفه صدای آن حضرت را شنیدند. از مأذنه پایین آمد و مردم را برای نماز بیدار می‌کرد:«برخیزید، برخیزید! موقع نماز است!»

تا اینکه از نزد ابن‌ملجم گذشت، ابن‌ملجم با دو نفر دیگر به نام وَردان و شبیب برای قتل حضرت در مسجد بودند؛ هر سه شمشیرهای تیز و زهرآلود با خود داشتند، و هم‌عهد و هم‌پیمان شده بودند.

حُجر بن عَدیّ که آن شب در مسجد کوفه تا به صبح بیدار، و به عبادت مشغول بود، می‌گوید:

نزدیک اذان صبح که شد دیدم أشعث بن قیس می‌گوید: «ای ابن‌ملجم، اذان صبح نزدیک شد، برخیز! مبادا درنگ کنی والاّ بعداً رسوا خواهی شد!»

من تا این کلام را از او شنیدم، قلبم تکان خورد و گفتم: وَیحَکَ یا أَعوَر! أَ تُریدُ قَتلَ علیٍّ؟! «تو می خواهی علی را بکشی؟!»

برخاستم و به منزل آمدم تا به امیرالمؤمنین خبر بدهم که اینها امشب قصد سوئی دارند! به مسجد برگشتم و دیدم کار گذشته است و تمام مردم از اطراف و اکناف به مسجد روی آورده‌اند.

امیرالمؤمنین علیه السّلام در محراب می‌افتد و خاک‌های محراب را جمع می‌کند و به مغزِ سر خود می‌گذارد و صدا می‌زند:فُزتُ وَ ربِّ الکعبَة! فُزتُ وَ ربِّ الکعبَة! «قسم به خدای کعبه، فائز شدم و به مقصود رسیدم! (مقصود من این ساعت و این لحظه است!)»

روایت بحارالانوار از محمد بن حنفیه و اوضاع امام علی در شب بیستم رمضان

در شب بیستم ماه رمضان، آثار زهر در قدم‌های پدرم امیرالمؤمنین ظاهر شد. در آن شب نتوانست ایستاده نماز بخواند و تا صبح نمازها را نشسته می‌خواند و از شدّت اثر سمّ تا صبح آن حضرت را خواب نبرد، و دائماً با ما صحبت می‌کرد و ما را به غیب دلالت می‌کرد و ما را تسلّی می‌داد. صبح که شد فرمود: «در را باز کنید تا هر کسی می‌خواهد به عیادت من بیاید، بیاید!»

ما در را باز کردیم و مردم دسته‌دسته برای عیادت پدرم می‌آمدند. پدرم می‌فرمود: «سَلونی قَبلَ أن تَفقِدونی! هرچه می‌خواهید سؤال کنید قبل از اینکه دیگر مرا نیابید!»

حُجر بن عَدی که از اصحاب بزرگوار آن حضرت است، برخاست و چند بیت شعر در رثاء آن حضرت و برائت از قاتلان و دشمنان حضرت خواند.

امیرالمؤمنین فرمود: «چه حالی داری در آن وقتی که تو را بطلبند و بگویند که از علی بیزاری بجوی!»

گفت: «قسم به خدا اگر مرا زیر شمشیر قطعه‌قطعه کنند و بعد آتش بزنند، من از تو برائت نخواهم جُست!» امیرالمؤمنین علیه السّلام دربارۀ او دعای خیری کرد.

بعد از این، [ابن‌ملجم را وارد کردند]. حضرت اُمّ‌کلثوم رو به ابن‌ملجم کرد و گفت: «ای ابن ملجم، کار بزرگی کردی! اگر امیرالمؤمنین بهبودی بیابد وای به حال تو!» ابن‌ملجم گفت: «امیرالمؤمنین بهبودی بیابد! کجا بهبودی بیابد؟! پس تو چرا گریه می‌کنی؟ آیا بر من گریه می‌کنی یا بر علی؟ من شمشیری به هزار درهم خریدم و هزار درهم به آن سمّ دادم، و چنان ضربتی زدم که اگر بر اهل عالم قسمت کنند همه می‌میرند!»

أصبع بن نباته می‌گوید:

من وارد شدم و دیدم که امیرالمؤمنین از شدّت درد، یک پای خود را بلند می‌کند و می‌گذارد، بعد پای دیگر را بلند می‌کند و می‌گذارد.

 

دیدگاهتان را بنویسید